تاریکی

هوا تاریک است. می‌ترسم. ‌4 سال بیشتر ندارم. می‌لرزم. صدای پای کسی از پشت سرم می‌آید. دست بر موهایم می‌کشد و مرا در آغوش می‌گیرد. در آغوش او آرام می‌گیرم‌،اما هنوز هم می‌ترسم. او می‌گوید: چرا می‌ترسی؟ مگر تاریکی ترس دارد؟ می‌گویم: مادر نمی‌دانم! وقتی همه جا تاریک است،احساس تنهایی می‌کنم. او می‌گوید: دیگر نترس بعد از هر روشنی، تاریکی هم هست. آرام می‌شوم، لبخند روی لب‌هایم می‌نشیند. کم‌کم‌ در آغوش مادر به خواب می‌روم، فکر می‌کنم  در خواب هم لبخند روی لب هایم بود.

تولد بهار


ازخواب بیدار می‌شوم. به مادرم سلام می کنم.مادرم می گوید: امروز روز تولد است. به او می‌گویم: جشن تولد چه کسی؟ پس چرا نمی‌رویم؟ مادرم می گوید:ما نمی رویم، او با لبخند می‌آید. می‌گویم: چه کسی؟ می‌گوید: خودت می‌فهمی. هنگام عصر است. به حیاط خانه می‌روم. حالا منظور مادرم را می‌فهمم. لبخند روی لب‌هایم می‌نشیند. بوی شکوفه، شکوفه‌هایی که تا دیروز نبودند را حس می‌کنم. بالا می‌روم و به مادرم می‌گویم: مادر تولد بهار است. او با لبخند صورتم می‌بوسد و می‌گوید: درست است، سال نو مبارک، بهارت همیشه سرسبز


بهار  1392 خورشیدی

یلدا


این متن رو شب یلدای امسال نوشتم: 


یلدا آن دختری که همراه مادر بزرگش با هزاران شعر و مثل از راه می رسد.

با چشمان برفی از راه می رسد.

لحظه ی شادی برفها و خنده های کودکی

کی دوباره با همان دوست هر سالی خود شاد و خندان می شوند؟

یلدا باز دوباره در کنار ماست. 

و این بار این دختر گیسوبلند

باز بزرگ تر شده است.

کی دوباره به زمستان سلام خواهیم داد؟

هندوانه از دور با چهره ی سرخ به ما لبخند می زند.

و اما بافتنی های مادر بزرگ یلدا با نور سفید برف به خانه ها روشنی می دهد.

و انگار شاعران هم در کنار سفره های ما صندلی دارند و کنار ما یلدا را جشن می گیرند:

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.

(شعر رو مامانم به انتهای متن اضافه کرد).