-
ترانه ای برای پرواز پروانه ها...
جمعه 17 فروردینماه سال 1397 11:37
زیبایی پرواز پروانه ها،یا که دیدن شکوه لغزیدن برگی نیمه زرد از روی شاخه سپیدار پیر انتهای باغ که بوی نم باران میدهد، چیز کمی نیست ... آواز قناریها در صبحی دلچسب از تابستانی ملس ندای خوشی دارد ... دیدن برگ های پاییزی که به دست نسیم شامگاهی بر فراز قله های عشق ،هنرمندانه بر آسمان نقش می زنند،تصویر خاطره انگیزی است که...
-
سیب سرخ زندگی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1396 12:11
قلمم را در دستم جابجا میکنم، سیبهای کال زیر دستم جان میگیرند، سرخ میشوند و بر درخت زندگی شکوفه میدهند. حرفهایم اما نیمهتمامند و کاغذهایی که تا چشم کار میکند در انتظار طرحی نو. من حرفهای نیمهتمامم را نخواهم گفت و نامه بیپایانم را به سر نخواهم برد. این تنها طرحوارهای است از سرود بیپایان من. سرودی که ضامن...
-
نخستین باران
جمعه 27 مردادماه سال 1396 13:03
در را که باز کردم، روی صندلی چوبی شکسته و قدیمی نشسته بود و هر از گاهی کمی از چای لیوان را سرمیکشید. زل زده بود به آن شیشههای ترک خورده پنجرههای ضلع غربی سالن پذیرایی... اثر صاعقه و باران دیشب بود انگار... بارانی آمد دیشب؛ بارانی که غم سنگینی را مهمان کوچهها کرده بود. بارانی که می توانست این شهر را هم مثل...
-
یادداشتی بر کتابی که باید خواند: شاید عروس دریایی
سهشنبه 23 خردادماه سال 1396 17:06
او شناگر خوبی بود حتی بهتر از من .... بعضی از قلب ها فقط 412 میلیون بار میزنند. شاید این عدد به نظر شما زیاد بیاید اما این اعداد و ارقام فقط می توانند یک نفر را تا دوازده سالگی برسانند،مثل او (فرنی جانستون). بعضی از اتفاقات بی دلیل رخ می دهند و هیچ معادله ای برای اثبات آنها وجود ندارد. مثل مرگ فرنی..... تو در ساحل...
-
جشنواره نوجوان خوارزمی
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1395 13:03
دیروز روز خیلی خوبی برای من بود. روز سهشنبه در آزمون منطقهای جشنواره نوجوان خوارزمی شرکت کردم و دیروز خبر دادند که در این مرحله پذیرفته شدم. خیلی خوشحالم و خیلی امیدوار که بتوانم در آزمونهای بعدی هم حضور داشته باشم. من خوشحالم! خیلی زیاد. عکس رو هم از کانال مدرسه برداشتم خانم امینی منش عکس رو وقتی یادداشتم رو می...
-
الا یا ایها الساقی ادر کٱسا و ناولها
یکشنبه 2 آبانماه سال 1395 19:05
بعد از تجربه خوب شاهنامه خوانی، دارم سعی میکنم خواندن غزلهای زیبای حافظ را یاد بگیرم. این اولین تلاش منه. امیدوارم خوشتون بیاد. فایل صوتی غزل را از اینجا بشنوید.
-
زمین سخاوتمند، انسان بیتفاوت
شنبه 1 آبانماه سال 1395 18:51
این رو برای کلاس انشای فردا نوشتم: خدایا زمین را آفریدی ولی کسی دیگر قاعده این بازی را نمیداند. اخلاق را پاس بداریم... آن را کشتیم و در دورترین جای زمین زیر آواری از مشکلاتمان دفنش کردیم مبادا در آینده کسی پیدایش کند. کوه را خرد کردیم و با قلوه سنگهایش هفت سنگ بازی کردیم. جنگل را آتش زدیم و سوزاندیم و بعد خاکسترهایش...
-
برای دوست خوبم هستی لیلاز
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1395 15:13
وقتی به تو میرسم پروانهام، پرگشوده در عطر رنگارنگ و بیانتهای گلزار. وقتی به من میرسی، در دلت را باز کن؛ به خودت، به من، به دشت فراخ دوستیها اعتماد کن. تو صدای پاک کودکیها، یک شعر بلندِ روانِ بیدغدغهای، تو یادم دادی برق چشمان دوستی را نادیده نگیرم و گاهی، تنها گاهی با کفشهای دیگران راه بروم و فراز و نشیب زمین...
-
سرود سبز جنگل
یکشنبه 16 خردادماه سال 1395 12:59
از خواب بیدار شد. دیگر نور بلند آفتاب تابان بر فضای جنگل نمیتابید. سوز سختی میآمد... زمستان حادثه فرا رسیده بود. خانه و کاشانه مردم به مخروبه و متروکهای تبدیل شده بود که باورش شاید به اندازه تمام خشتهای آن پاره آجرها طول میکشید. سرو و چنار و بید و نارون همه زیر رگههای خشک و سردِ سوزِ استخوان سوز کمر خم کرده...
-
برای آخرین روز کلاس ششم دبستان
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1395 09:58
همکلاسی! حال که دارند درهای این مدرسه را پشت سر من میبندند، دلم میخواهد دستانم در دستان تو باشد. دلم میخواهد تا ابد پشت سرم که نه، در کنارم، درست شانه به شانهام می آمدی... دلم میخواهد دست هم را بگیریم، مبادا راهمان را گم کنیم. من میخواهم در آخرین دقایق وقت اضافه این بازی، که شاید تا همین چند دقیقه دیگر سوت...
-
من، بابام و سریال شهرزاد
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1395 09:26
پنجشنبه بود. خوشحال بودم که میتونم سریال مورد علاقهام رو از شبکهی خانهی هنرمندان ببینم. اما ناگهان پدرم صدام زد که برم پایین تو پارکینگ و فلش رو از توی ماشین بیاورم تا سریال شهرزاد رو ببینیم. حسابی لجم دراومده بود. دندونامو را روی هم فشردم و با قدمهایی همچون سنگی بر بام خانهای گلی رفتم پایین. در ماشین رو به هم...
-
آیهی زندگی *
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1394 09:00
به صبحی از آن باغچهی زندگی شنیدم صدایی پر از خستگی شنیدم گلی با دلی خسته گفت که دیگر شده فصل پژمردگی صدایش بسی خسته بود و نحیف که آخر رسد وقت آزردگی بهار آمد و گل در آن فصل سبز بماند و بشد آیهی زندگی نوروز سال 1395 خورشیدی مبارک و شاد باد. تک تک لحظههایتان سرشار از آیههای روشن زندگی... * آیه ی زندگی اولین شعر منه...
-
یادداشتی برای روز پلیس
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1394 13:12
در خیابان با مادرم قدم می زدم. چهار سال بیشتر نداشتم. آن شب قرار بود به خانه مادربزرگم برویم برای همین خیلی خوشحال بودم. سر از پا نمی شناختم و به هر بهانه ای، با هر صدایی حواسم از حضور مادر دور می شد ... خیابان شلوغ بود، خیلی شلوغ. در یک لحظه چشمم به ویترین مغازه ای در دورترین نقطه پیاده رو افتاد. دست محبت مادرم را...
-
دوستی
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1394 15:39
دوستی گاهی کوتاه است، به اندازه عمر یک دانه برف روی گرمای زمین... گاهی نیز مانند سروی سرفراز هر روز رشد میکند و قد میکشد و سر به آسمان میساید. همیشه میتوان دوست داشت و دوست داشته شد. همیشه میتوان خورشید دوستی را بر فراز قله های بلند مهربانی و گذشت برافراشته دید. کافی است راهش را بیابی و در امتدادش به سوی قله های...
-
بهار
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1394 16:02
بهار یعنی ابتدای طراوت، سرفصل تازگی... عید یعنی دلها را آب و جارو کردن. سبزه و سنبل یعنی همیشه در کنار زندگی به فکر طبیعت هم باشی... سیب یعنی سرخ و تازه باش... سرکه یعنی هر چیزی که ظاهر خوبی ندارد، همیشه بد نیست، قضاوتهایت را آهستهتر کن... سکه یعنی برو کار میکن که سرمایه جاودانی است کار... بخند، با پای برهنه روی...
-
یادداشتی دربارهی یک جامعهی مسئولیتپذیر
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 15:34
امروز معلم درس مهارتهای زندگی از ما خواست چند خط درباره یک جامعه ی بامسئولیت بنویسیم. من این چند خط را نوشتم: در اتاقم مشق مینویسم. صدای جاروی رفتگر زحمتکش محله را میشنوم که برگها را میروبد. از پنجره به بیرون نگاه میکنم، کوچه تمیزِ تمیز است. گلها و درختان حیاط خانهی ما شاداب هستند. آری این کار باغبان با مسئولیت...
-
روز نو، نوروز
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 17:28
امروز باز از نو به روی دنیا چشم می گشایم. از لب حوض نماد روشنی را برمیدارم و با آن صورتم را می شویم. صدای دلنشینی در گوشم زمزمه می کند... صدای مرد دوره گرد، صدای چهچه ی دلنشین پرندگان، زنگ شاد صدای بچه ها که روز نو را با لبخند آغاز می کنند، صدای پای نسیم، صدای زندگی... امروز روز دیگری است.
-
مهرسانامه!
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 13:35
یکی از تکلیفهایی که تو پیک نوروزی مون بود این بود که در پایان تعطیلات کتابی درباره ی روزهای عید درست کنیم. من فکر کردم می توانم این کتاب را به شکل طنز بنویسم و با آهنگ اشعار شاهنامه. در هر صفحه از کتاب هم با توجه به شماره صفحه خاطره ی اون روز رو به شعر نوشتم. اسمش رو هم گذاشتم "مهرسانامه" چند صفحه ای از کتاب...
-
نوروز و بهار سال 1393 خورشیدی بر شما مبارک
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 08:22
عید آمد و از بهار دنیا شد با گل و سبزه خوب و زیبا شد نرگس و سنبل و بنفشه از آمدن بهار پیدا برپا شده جشن عید نوروز رنگین شده روی باغ و صحرا نو شد همه جا و دیدنی شد دارد همه جهان تماشا مرغان همه بر سر درختان گویند به بچهها به آوا عید آمده بچهها مبارک عید همهی شما مبارک عباس یمینی شریف این تصویر را هم ببینید: عباس...
-
قاب عکس خالی
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 22:28
قاب عکسی در گوشهی دیوار قصری تنها بود. مدتها بود کسی عکسی در او نمیگذاشت. همه به راحتی و بدون توجه از کنار او میگذشتند. روزی نجاری از کنار او رد شد. دلش برای او سوخت. چوب هایش را تعمیر کرد و سر و شکل قشنگی به او داد. دخترک خدمتکاری که در قصر کار میکرد، چوبهای گرد و خاک گرفتهی او را تمیز کرد. فردای آن روز دخترک...
-
درخت خوابآلود
جمعه 1 آذرماه سال 1392 21:22
خ انم معلم ما گفته بود یه کتاب داستان با موضوع درخت خواب آلود درست کنیم. من این داستان رو نوشتم: درخت خواب آلود روزی، روزگاری در یک باغ بزرگ و سرسبز درختی بود که همیشه از همه عقب میماند. وقتی همهی درختان باغ میوه میدادند، او برگهای زرد داشت. در روزهای گرم تابستان او سایهای نداشت. خلاصه همیشه از همه عقب بود. او...
-
بانوی سفیدپوش
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 22:01
اشک میریزد. مادرش را میخواهد. گرسنه است. خورشید کمکم غروب میکند و جایش را به مهتاب میدهد. در لانه تنها است. گنجشک کوچولو چشم به آسمان دوخته است، شاید صدای جیک جیک مادرش را بشنود. برگی از شاخه جدا میشود و روی گنجشک کوچولو میافتد. حالا دیگر گنجشک کوچولو به خواب رفته است. در خواب مادرش را میبیند که همچون بانویی...
-
دو تا نقاشی جدید و مشکل من
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 11:45
این دو تا نقاشی رو امسال تابستان تو کلاس نقاشی کشیدم. من تو خیالم با خودم فکر می کنم یا موشه دختر شده یا دختره موش شده ولی هنوز نمی دونم کدومشون اون یکی شده؟
-
ابرهای آسمان زندگی
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 21:57
فرصتها مانند ابرها میگذرند. امروز گذشت. کار نکرده را میتوان فردا انجام داد. جا ماندهایم؟ از کجا؟ از چندین و چند ساعت در دنیا! ماه رفته و خورشید مهراندیش دوباره با طلوع زیبایی بازگشته. حالا دوباره شب است و غروب دامن خود را روی زمین و آسمان پهن کرده است. چقدر زیباست ترکیب قرمز و نارنجی. زندگی این است: ابر و باد و مه...
-
داستان کیخسرو از شاهنامه فردوسی
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 08:15
- پادشاهی کیخسرو شصت سال بود - آغاز داستان - گردیدن کیخسرو گرد پادشاهی
-
تاریکی
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 20:16
هوا تاریک است. میترسم. 4 سال بیشتر ندارم. میلرزم. صدای پای کسی از پشت سرم میآید. دست بر موهایم میکشد و مرا در آغوش میگیرد. در آغوش او آرام میگیرم،اما هنوز هم میترسم. او میگوید: چرا میترسی؟ مگر تاریکی ترس دارد؟ میگویم: مادر نمیدانم! وقتی همه جا تاریک است،احساس تنهایی میکنم. او میگوید: دیگر نترس بعد از هر...
-
تولد بهار
شنبه 15 تیرماه سال 1392 17:58
ازخواب بیدار میشوم. به مادرم سلام می کنم.مادرم می گوید: امروز روز تولد است. به او میگویم: جشن تولد چه کسی؟ پس چرا نمیرویم؟ مادرم می گوید:ما نمی رویم، او با لبخند میآید. میگویم: چه کسی؟ میگوید: خودت میفهمی. هنگام عصر است. به حیاط خانه میروم. حالا منظور مادرم را میفهمم. لبخند روی لبهایم مینشیند. بوی شکوفه،...
-
روز اول کارگاه داستان نویسی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 22:02
یه خبر خوب: من از طرف مدرسه برای شرکت در کارگاه داستان نویسی خلاق به مرکز آفرینش های هنری معرفی شدم. امروز روز اول کارگاه داستان نویسی بود. اسم معلم ما خانم حاتمی است و قرار است 6 جلسه از ایشان درس بگیرم. امروز خانم حاتمی درباره کارهای خوب برای داستان نویسی صحبت کرد که مهم ترین آن ها را اینجا می نویسم که یادم بماند:...
-
دریا
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 20:58
صدای امواج دریا را می شنوم صدای دریا می آید اما در کنار دریا نیستم! هنوز آن خاطرهی خوب را به یاد میآورم آری به یاد میآورم... در کنار ساحل، در آن روز آفتابی روی ماسههای کنار دریا قدم میزدم پرندگان بر فراز دریا پرواز میکردند و نسیم، موهای مرا همراه با هزاران خاطره با خود به شهر آرزوها میبرد حالا باز هم در همه...
-
یلدا
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 20:42
این متن رو شب یلدای امسال نوشتم: یلدا آن دختری که همراه مادر بزرگش با هزاران شعر و مثل از راه می رسد. با چشمان برفی از راه می رسد. لحظه ی شادی برفها و خنده های کودکی کی دوباره با همان دوست هر سالی خود شاد و خندان می شوند؟ یلدا باز دوباره در کنار ماست. و این بار این دختر گیسوبلند باز بزرگ تر شده است. کی دوباره به...