ازخواب بیدار میشوم. به مادرم سلام می کنم.مادرم می گوید: امروز روز تولد است. به او میگویم: جشن تولد چه کسی؟ پس چرا نمیرویم؟ مادرم می گوید:ما نمی رویم، او با لبخند میآید. میگویم: چه کسی؟ میگوید: خودت میفهمی. هنگام عصر است. به حیاط خانه میروم. حالا منظور مادرم را میفهمم. لبخند روی لبهایم مینشیند. بوی شکوفه، شکوفههایی که تا دیروز نبودند را حس میکنم. بالا میروم و به مادرم میگویم: مادر تولد بهار است. او با لبخند صورتم میبوسد و میگوید: درست است، سال نو مبارک، بهارت همیشه سرسبز
بهار 1392 خورشیدی
تولد بهارت هم متن قشنگی دارد به خصوص که اون رو در ایام بهار نوشتی. این جمله شکوفه هایی که تا دیروز نبودند رو خیلی دوست دارم.
قشنگی از خودتونه