-
نقاشی های من
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 22:39
-
تراش شکمو
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 15:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 روزی مداد سیاه، مداد قرمز و مداد آبی غمگین و ناراحت توی جا مدادی نشسته بودند، برای این که نوکشان تموم شده بود و دیگه نمی توانستند چیزی بکشند. بعد از تراش خواستند که اونا رو بتراشه. تراش گفت: "من نمی توانم شما رو بتراشم، چون شکمم پره و باید...
-
چند تا جوک
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 16:43
یه قهوه ازش بخار بلند می شد، گفتن چرا ازت بخار بلند می شه؟ گفت: آخه تو دودکش بودم! یه دفتر برگشت. بهش گفتن چرا برگشتی؟ گفت: آخه می خوام پرواز کنم. به یه پرده گفتن: چرا این قدر نرم و نازکی گفت: آخه من دخترم. به یه کرفس گفتن: چرا این قدر خم شدی؟ گفت: آخه با برگام جاور کردم، کمرم درد گرفته
-
شعری از شاهنامه فردوسی
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 16:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 فردوسی آغاز شاهنامه را با این بیت شروع کرده است: به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد من این شعر را خوانده ام و فکر می کنم که یکی از بهترین شعرهای فردوسی است. چند روز پیش با خانواده ام از آرامگاه فردوسی در توس دیدن کردیم. در آنجا...
-
آرزوی زنبور
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 22:22
امروز من 3 عکس یادگاری از روستای زیبایمان گرفتم اما یکی از اونا رو بیش تر از همه دوست دارم. اون عکس یک زنبوره که روی گل نشسته، اون قشنگ نشست و به دوربین نگاه کرد تا من عکسش رو بگیرم. من فکر میکنم دلش میخواست کسی از او عکس بگیره و به همه نشان بده ولی انگار تا به حال کسی به این آرزوی او توجه نکرده بود.من برای زنبور...
-
گرفتن رستم رخش را
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 09:49
دیکتهی من از درس فردوسی در تاریخ 29/1/91 معلم (کلاس دوم): خانم نسرین تیزکار از وقتی خیلی کوچولو بودم مامانم برام قصههای شاهنامه فردوسی رو تعریف میکرد و من اون داستانها رو خیلی دوست داشتم. یکی از این داستانهای قشنگ، داستانیه که تو اون رستم دنبال اسب مناسبی برای خودش می گرده و بالاخره رخش رو پیدا می کنه. در اینجا...
-
اگر گل رز بودم...
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 21:32
اگر گل رز بودم، پروانه ها روی من می نشستند و از شهد من می نوشیدند. در باغچه دوستان زیادی داشتم. بوی من در هوا می پیچید و مردم از بوی من لذت می بردند. اگر گل رز بودم، وقتی باران می بارید، من شاداب می شدم. از من گلاب خوش بو و مفید می گرفتند و آن را در بعضی از غذاها می گرفتند. نام یک دختر می شدم و شادی و لبخند را به خانه...
-
بوی خوب مدرسه
جمعه 1 مهرماه سال 1390 22:35
باز هم می رسد بوی ماه مدرسه بوی درس و امتحان بوی دفتر و کتاب دوباره می رسد فصل خوب پاییز با لباس مدرسه و کیف و کتاب می رویم شاد و خندان به مدرسه دوباره فصل پاییز در راه است بوی گچ می آید از کلاس و مدرسه معلم های مهربان دوستان خوب ِ خوش بیان نام مدرسه ی ما: «شایستگان»
-
بهترین روز مرغ دریایی
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 23:48
یه روز یه مرغ دریایی را دیدم که داشت نان می خورد. او تکه ی آخر نانش را هم خورد ولی من احساس کردم که او هنوز خیلی گرسنه است. من از توی کیفم یک تکه نان دیگر درآوردم و به او دادم اما او باز هم سیر نشد. من تنها یک عدد موز در کیفم داشتم که آن را برای خودم نگه داشته بودم، من کمی فکر کردم و آن موز را هم به او دادم. او هم موز...
-
بخندیم...
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 23:41
«زنبور عسل» یه زنبور بود که عسل نمی داد. ازش پرسیدن چرا عسل نمی دی؟ گفت: چون همه گل ها باهام قهرن. «کمد شیطون» یه کمد بود که پا داشت. یه روز اونقدر درهاش رو تکان داد که دست درآورد! «قوطی روغن» یه قوطی روغن بود که نه بو داشت نه مزه. بهش گفتن: تو چرا این قدر بی بو و بی مزه ای؟ جواب داد: برای این که هیچ چیزی تو من نیست.
-
دوچرخه خان
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 22:11
یکی بود یکی نبود، یه دوچرخه بود به اسم دوچرخه خان که هیج وقت هیچ کس برای سوار شدن انتخابش نمی کرد. یه روز از ایستادن یه گوشه خسته شد. چرخ هاش رو به کار انداخت و رفت تا به یه پیرمرد رسید. به او گفت: سلام، دوست دارین سوارم بشین؟ پیرمرد گفت: من پیرمرد رو می گی؟ دوچرخه جواب داد: بله پیرمرد گفت: از من دیگه گذشته. دوچرخه...
-
آرامگاه سعدی
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 22:43
این عکس رو نوروز امسال تو آرامگاه سعدی گرفتم. توی دفتر بزرگی که اونجا گذاشته بودم یادگاری نوشتم.
-
سفر بارباها
جمعه 14 مردادماه سال 1390 22:16
یک روز بارباپاپا و خانواده اش برای تفریح در یک جزیره به سفر رفتند. باربازو در هواپیما با سگ و پرنده اش بازی می کرد، باربا دانا هم داشت کتاب می خواند. باربا لی هم با باربا زیبا حرف می زد و باربا زو به خواب عمیقی فرو رفته بود. باربا خوان داشت عینکش را تمیز می کرد و باربا ماما از زنبیل چیزی به همه می داد تا بخورند. همین...
-
نقاشی های من
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 22:25
قایق ها: دختران باغ های قالی: زندگی طیف وسیعی دارد از گل و بلبل و شبنم از هزاران تصویر نکشیده برکاغذ... این ها رو خانم نقاشی پایین نقاشی های کلاس اولم نوشته بود. اسم معلم نقاشی ام خانم طیب زاده است، امروز آخرین روز کلاس نقاشی تابستانی بود و من با خانم نقاشی خداحافظی کردم. نقاشی کشیدن را دوست دارم.