امروز من 3 عکس یادگاری از روستای زیبایمان گرفتم اما یکی از اونا رو بیش تر از همه دوست دارم. اون عکس یک زنبوره که روی گل نشسته، اون قشنگ نشست و به دوربین نگاه کرد تا من عکسش رو بگیرم. من فکر میکنم دلش میخواست کسی از او عکس بگیره و به همه نشان بده ولی انگار تا به حال کسی به این آرزوی او توجه نکرده بود.من برای زنبور خوش حالم چون توانستم او را به آرزویش برسانم.
اون زنبوری که روی گل اولی نشسته منو یاد شعر زنبور زرد و قرمز می اندازه یادته؟
چقدر قشنگ نشسته تا تو عکسش رو بگیری یا تو چقدر قشنگ نشستی و عکس اونو گرفتی؟
هم من قشنگ نشستم هم اون نشنیدی که می گن یه شاخه تنها رو می شه به آسونی شکست ولی دو تا شاخه رو نه چون محکم تره
من و زنبورم با همدیگه دو تایی عکس به این خوشگلی رو گرفتیم مگه نه؟
با این آرزی زنبوری که نوشتی حالا عکس اول معنی دیگه ای پیدا کرد. خیلی قشنگ نوشتی عزیزم آفرین.
از تعریفت ممنون مامان جون
تشویق شدم که برای اون دو تا عکس دیگه هم داستان بنویسم.