باز هم می رسد
بوی ماه مدرسه
بوی درس و امتحان
بوی دفتر و کتاب
دوباره می رسد فصل خوب پاییز
با لباس مدرسه و کیف و کتاب
می رویم شاد و خندان به مدرسه
دوباره فصل پاییز در راه است
بوی گچ می آید از کلاس و مدرسه
معلم های مهربان
دوستان خوب ِ خوش بیان
نام مدرسه ی ما:
«شایستگان»
یه روز یه مرغ دریایی را دیدم که داشت نان می خورد. او تکه ی آخر نانش را هم خورد ولی من احساس کردم که او هنوز خیلی گرسنه است. من از توی کیفم یک تکه نان دیگر درآوردم و به او دادم اما او باز هم سیر نشد. من تنها یک عدد موز در کیفم داشتم که آن را برای خودم نگه داشته بودم، من کمی فکر کردم و آن موز را هم به او دادم. او هم موز را خورد و با حرکت دادن سرش از من تشکر کرد.
اما می دونین که من در دلم چه چیزی احساس می کنم؟ که این روز بهترین روز مرغ دریایی بود. وقتی سیر شد رفت و روی یک قایق نشست و قایق سواری کرد. در همین موقع مادر از من، قایق و مرغ دریایی یک عکس یادگاری گرفت. همین که این بالا می بینین.
این عکس رو نوروز امسال تو آرامگاه سعدی گرفتم. توی دفتر بزرگی که اونجا گذاشته بودم یادگاری نوشتم.