قلمم را در دستم جابجا میکنم، سیبهای کال زیر دستم جان میگیرند، سرخ میشوند و بر درخت زندگی شکوفه میدهند. حرفهایم اما نیمهتمامند و کاغذهایی که تا چشم کار میکند در انتظار طرحی نو. من حرفهای نیمهتمامم را نخواهم گفت و نامه بیپایانم را به سر نخواهم برد. این تنها طرحوارهای است از سرود بیپایان من. سرودی که ضامن سرخی سیب بر درخت زندگی خواهد شد.
برخیز سیب سرخ زندگی را گاز بزن. قلمت را بردار و نقش خودت را بر دیوار زندگی طرح بزن. قلمت را که برداری دنیا را با نگاه خودت رنگ میزنی. همین کافی است...
عکس و طرح کار خودمه
قلمت را بچرخان و بگردان و نقش بزن
بگذار تمام سیبهای کال دنیا
از شرم قلمت گونه گلگون کنند
دیوار که نه!
از پرچین زندگی مشتاقانه بپر
این بیشه اسب رهوار اندیشههای تو را کم دارد
دستت را که سایهبان چشم کنی
تمام سیبهای سرخ دنیا به تو لبخند میزنند...
در میان تمام این قلم گرداندن ها و مشتاقانه پریدن ها کسی بود که دستم بگرفت و پا به پا برد تا رسم راه رفتن آموخت و کسی هست که می آموزد لبخند زدن به روی کال ترین سیب های دنیا را ...من مشتاقانه خواهم پرید و عاشقانه نقش خواهم زد بر این پرچین رنگین زندگانی که پریدن از روی آن تنها کمی جرئت می خواهد...
بسیار زیبا ، هم طرح و هم عکس و البته متن