بخندیم...

«زنبور عسل»


یه زنبور بود که عسل نمی داد. ازش پرسیدن چرا عسل نمی دی؟ گفت: چون همه گل ها باهام قهرن.



«کمد شیطون»


یه کمد بود که پا داشت. یه روز اونقدر درهاش رو تکان داد که دست درآورد!



«قوطی روغن»


یه قوطی روغن بود که نه بو داشت نه مزه. بهش گفتن: تو چرا این قدر بی بو و بی مزه ای؟ جواب داد: برای این که هیچ چیزی تو من نیست. 


نظرات 2 + ارسال نظر
بابا سعید شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ

جوکات خیلی با مزه بود

ممنون بابا جون

پریسا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ

مهرسای عزیزم
لطیفه هات خیلی بامزه بود. ممنون عزیزم

منم ممنونم که نوشته هام رو می خونین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد